سایت مطلب های جالب و خواندنی|شعرا

سایت مطلب های جالب و خواندنی|شعرا - جملات زیبا,شعر,دلنوشته,هر مطلبی با هر موضوع

سایت مطلب های جالب و خواندنی|شعرا

سایت مطلب های جالب و خواندنی|شعرا - جملات زیبا,شعر,دلنوشته,هر مطلبی با هر موضوع

سایت مطلب های جالب و خواندنی|شعرا - جملات زیبا,شعر,دلنوشته,هر مطلبی با هر موضوع

بایگانی
پیوندها

اشعار زیبا از سهراب سپهری سری اول

پنجشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۸، ۰۱:۴۴ ب.ظ

غمی غمناک


نیست رنگی که بگوید با من


اندکی صبر، سحر نزدیک است


هر دم این بانگ برآرم از دل:


وای، این شب چقدر تاریک است!


خنده‌ای کو که به دل انگیزم؟


قطره‌ای کو که به دریا ریزم؟


صخره‌ای کو که بدان آویزم؟


مثل این است که شب نمناک است


دیگران را هم غم هست به دل،


غم من، لیک، غمی غمناک است


**************


روشنی، من، گل، آب


ابری نیست


بادی نیست.


می‌نشینم لب حوض:


گردش ماهی‌ها، روشنی، من، گل، آب


پاکی خوشه زیست.


مادرم ریحان می‌چیند


نان و ریحان و پنیر، آسمانی بی ابر، اطلسی‌هایی تر


رستگاری نزدیک: لای گل‌های حیاط.


نور در کاسه مس، چه نوازش‌ها می‌ریزد!


نردبان از سر دیوار بلند، صبح را روی زمین می‌آرد.


پشت لبخندی پنهان هر چیز.


روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست


چیزهایی هست، که نمی‌دانم


می‌دانم سبزه‌ای را بکنم خواهم مرد


می‌روم بالا تا اوج، من پر از بال و پرم


راه می‌بینم در ظلمت، من پر از فانوسم


من پر از نورم و شن


و پر از دار و درخت


پرم از راه، از پل، از رود، از موج


پرم از سایه برگی در آب:


چه درونم تنهاست.


 


در گلستانه


دشت‌هایی چه فراخ!


کوه‌هایی چه بلند!


در گلستانه چه بوی علفی می‌آمد!


من در این آبادی، پی چیزی می‌گشتم:


پی خوابی شاید،


پی نوری، ریگی، لبخندی.


پشت تبریزی‌ها


غفلت پاکی بود، که صدایم می‌زد.


پای نی زاری ماندم، باد می‌آمد، گوش دادم:


چه کسی با من حرف می‌زد؟


سوسماری لغزید


راه افتادم


یونجه زاری سر راه،


بعد جالیز خیار، بوته‌های گل رنگ


و فراموشی خاک.


لب آبی


گیوه‌ها را کندم و نشستم، پاها در آب


«من چه سبزم امروز


و چه اندازه تنم هوشیار است!


نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه


چه کسی پشت درختان است؟


هیچ! می‌چرد گاوی در کرد


ظهر تابستان است


سایه‌ها می‌دانند که چه تابستانی است


سایه‌هایی بی لک


گوشه‌ای روشن و پاک


کودکان احساس! جای بازی اینجاست


زندگی خالی نیست


مهربانی هست سیب هست ایمان هست


آری تا شقایق هست زندگی باید کرد.


در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح


و چنان بی تابم که دلم می‌خواهد


بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه


دورها آوایی است که مرا می‌خواند.»


**************


آب


آب را گل نکنیم:


در فرودست انگار، کفتری می‌خورد آب.


یا که در بیشه دور سیره‌ای پر می‌شوید


یا در آبادی کوزه‌ای پر می‌گردد.


آب را گل نکنیم:


شاید این آب روان، می‌رود پای سپیداری، تا فرو شوید اندوه دلی


دست درویشی شاید، نان خشکیده فرو برده در آب.


رزن زیبایی آمد لب رود،


آب را گل نکنیم:


روی زیبا دو برابر شده است.


چه گوارا این آب!


چه زلال این رود!


مردم بالا دست، چه صفایی دارند!


چشمه‌هاشان جوشان، گاوهاشان شیرافشان باد!


من ندیدم دهشان


بی‌گمان پای چپرهاشان جا پای خداست


ماهتاب آنجا، می‌کند روشن پهنای کلام


بی‌گمان در ده بالا دست، چینه‌ها کوتاه است


مردمش می‌دانند، که شقایق چه گلی است


بی گمان آنجا آبی، آبی است


غنچه‌ای می‌شکفد، اهل ده باخبرند


چه دهی باید باشد!


کوچه باغش پر موسیقی باد!


مردمان سر رود، آب را می‌فهمند


گل نکردندش ما نیز


آب را گل نکنیم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی